خب امروز اولین ضربه خورد بهم.

گفتمان قبول نشدم.برای مصاحبه.

به مامان گفتم و تسکین بود برام حرفاش ، با بغض از پیش مامان رفتم تو اتاق و گریه کردم‌. 

سمانه با حرفش خیلی ناراحتم کرد ، مزجی درک نکرد ، و فقط مهدیس بود که من رو فهمید. و کمکم کرد ، گفت برو با کاشفی فرد صحبت کن.شاید بتونه کمکت کنه

انقده میترسم از اینکه بازم محبتم رو نثار کسایی بکنم که یه ذره هوامو ندارن‌.اصلا نمیتونم.

ولی این ضربه مهلک دقیقا از جای همیشگی خورد ،همونجایی که  امسال به خودم‌می گفتم درستش میکنم‌. دقیقا از همون بی نظمی و موکول کردن کارها به فردا،  هی میگم بعدا و اینها ،درصورتیکه بعدا هیچ اتفاقی نمی افته. همون لحظه باید یه کاری رو انجام بدم.کاش آدم بشم.کاش



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فوتبال دهستان کمبل سلیمان Gabriel آزمون دکتری گروه علوم انسانی درگیری شغلی موسسه حقوقي زمزمه های تنهایی پارسیان طراحی و بهینه سازی سایت فروش و پخش عمده نوشت افزار پساپس